داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

قدر...

 

 من در طول سال فقط یکبار به مسجد می روم روز بیست و سوم ماه رمضان و شب قدر ...مساجد مدتها است که دیگر برای امثال من جای اشنایی نیست...پسر خاله ای دارم که بسیار باصفاست و معمولا اگر مسافرتی جایی بروم با او می روم و از انجا که بزرگ شده تهران هم هست با لهجه بسیار غلیظ لاتی تهرونی حرف می زند! پارسال شب بیست و سوم که می دانست من به احیا می روم زنگ زد و گفت:حاجی! امشب هستی!؟ یه جا میبرمت که بستنی هم بهت بدن!(من تا به حال مکه نرفته ام ولی مرا حاجی صدا می کند) من هم به او گفتم:شرمنده ام! امشب نیستم!...او خودش فهمید که می خواهم تنها باشم...نیمه شب سوار ماشین شده و راه افتادم از مساجد و حسینیه های زیادی گذشتم ولی هر بار تک ترمزی می زدم و به صدای بلندگو گوش می دادم اگر صدای سخنرانی و یا روضه خوانی بود گاز می دادم و رد می شدم! دنبال یک صدای دلنشین از یک دعا می گشتم دعای جوشن کبیر....چقدر این دعا زیباست! شاید به این دلیل که این دعا فقط و فقط و فقط ستایش و اسماء خداوند است و دیگر هیچ....در تک تک واژه هایش قدرت و عظمت و صفات خداوند و فقر و نیاز انسان به زیبایی نمایان است انچنان که تا اعماق وجودت رسوخ می کند....بالاخره به یک حسینیه رسیدم که صدای دلنشینی از دعا از بلندگویش به گوش می رسید ماشین را گوشه ای پارک کردم و به انجا رفتم داخل بقدری شلوغ بود که جا نبود و گوش تا گوش نشسته بودند بیرون حسینیه هم پر از ادم بود و مردم زیر انداز پهن کرده بودند و نشسته بودند هر چه گشتم نتوانستم جایی پیدا کنم همه جا پر بود انچنان که دیگر نا امید شده و می خواستم بروم رو به اسمان کردم و گفتم:خدایا! امشب جای من نیست....همانوقت چشمم به گوشه ای افتاد کنار پیرمردی در بیرون مسجد همان جایی که می خواستم گوشه ای تاریک و دور افتاده و مهجور ...به انجا رفتم و پیرمرد هم مرا که دید کمی خودش را جمع کرد و جا برایم باز شد ....مثل گداها روی زمین نشستم و کتاب را باز کردم.....

نظرات 10 + ارسال نظر
عشق سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 12:30

قبول باشه منم شب اول رفتم ولی دو شب بعد در خونه با تلوزیون خوندم خونه رو تاریک کرده بودم و لذت میبردم از دعای جوشن کبیر

برای شما هم قبول باشه و امیدوارم به آرزوهاتون.
برسید

رضوانه همدان شنبه 20 تیر 1394 ساعت 09:19

قبول باشه

ممنون رضوانه خانم

ساناز پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 15:20 http://sanaz1359.persianblog.ir

سلام، التماس دعا. خلوت کردن با خدا یک گوشه، شنیدن صدایی دلنشین که دعا میخونه و الغوث گفتن چه لذتی داره

آبانی پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 03:34

فردا شب خیلی خیلی التماس دعا!

مریم پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 01:46

منم دنبال همچین جایی گشتم پیدانکردم ترجیح میدم تو خونه این گوشه روپیدا کنم

مریم چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 23:17 http://marmaraneh.blog sky.com

این دعا خیلی هایی را که شاید جور دیگه ای آروم نگیرند را آروم میکنه، الهی که طول عمر این آرامشتون طولانی باشه.

مینا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 08:01

منم زیارت جوشن کبیر را خیلی دوست دارم یک جو رایی باهاش حال می کنم. زیارت تون قبول .

اف چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 01:38

دعاهاتون قبول باشه.مارو فراموش نکنید:)
امیدوارم امسال هم کنج آرامشتون رو پیدا کنید

مامان آرتین چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 01:08

منم به همین دلیل دوست ندارم برم بیرون و ترجیح میدم تو خونه دعا کنم.التماس دعای خیلییی زیاد.

آلیس سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 22:19

چه زیبا گفت:

بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

التماس دعای ویژه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.