داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

سفرنامه دبی!(قسمت اول)

 در ابتدای گفتن این سفرنامه ذکر چند نکته ضروری است...

در ابتدای گفتن این سفرنامه ذکرچند نکته ضروری است اول اینکه من صرفا مشاهدات خودم را می گویم وفتوا نمی دهم! یعنی اینکه مثلا شهری مانند دبی گرچه شاید از جهت وسعت چندان بزرگ نباشد ولی شهری دیدنی و پرمحتوا است که طبعا با یک هفته گردش در ان نمی توان در مورد ان نظر قطعی داد و من فقط ان چیزی را که با چشمانم دیدم می گویم در انجا ساختمانهای بلند و بسیار باشکوهی بود که گنجایش برخی از انها مانند یک محله کوچک است ومن نمی دانم در انها چه خبر است! دوم اینکه دید ادمها با یکدیگر متفاوت است گاهی اوقات شما با دوستت به جایی می روی و انجا چیزهایی می بینی که او نمیبیند و بلعکس! چون هر ادمی بسته به علائق و درکش محیط را می فهمد می گویند یک نفر به مکه رفت وقتی از سفر برگشت مردم از او پرسیدند انجا چه دیدی؟ او هم می گوید:جای خیییییییییلی خوب و با حالی بود! از او می پرسند چرا؟ او می گوید چون انجا پرتقال می دادند این هوا!(در حالیکه دو دستش راکنار هم به اندازه یک توپ هندبال باز کرده!) موز می دادند به این درازی!(در هوا یک چیز نیم متری را با دستانش نشان می دهد!) و چیزی که خیلی جالب بود این بود که موقع ناهار به جای یه نوشابه دوتا می دادند یه زرد یه سیاه! فقط وسط شهر یک خانه ای بود که قشنگ بود! و مردم هم می رفتند و دورش می چرخیدند و یه چیزهایی می گفتند انجا هم چون خیلی شلوغ بود و هل می دادند ما نرفتیم!


من به همراه پدرو مادرم یک تور یک هفته ای دبی خریدیم وبرای همین برای خرید ارز به صرافی رفتیم ادم وقتی به مسافرت خارج می رود می فهمد که در این چند ساله بر سر پول ملی چه امده است چون باید برای خرید هر برگ اسکناس صد دلاری چند دسته اسکناس بدهی! یعنی یک کیف پول می دهد و چند برگ اسکناس تحویل می گیری! وقتی پول ملی کشوری ضعیف می شود مردم ان کشور هم ضعیف می شوند و باز در سفر خارج بیشتر مشخص است چون وقتی پولت ضعیف است نمی توانی در هتل خوب اقامت کنی نمی توانی خیلی جاها را ببینی نمی توانی در بسیاری از رستورانها غذا بخوری نمی توانی اجناس خوب و بخصوص مارکدار بخری چون پولت ضعیف است و برایت گران تمام می شود در ضمن شما هیچ نیازی به خرید "درهم" ندارید و همه فروشگاههای انجا هر اسکناس صد دلاری را به مبلغ 365 درهم از شما می پذیرند..

فرودگاه اصفهان و فرودگاه دبی هیچ شباهتی بهم نداشتند! نه از جهت ساختمان و امکانات و چه از نظر عاطفی! فرودگاه اصفهان یک ساختمان کاملا معمولی و با امکانات ابتدایی وبسیارخلوت(بخش پروازهای خارجی) فرودگاه دبی شیک و مدرن که تازه انجا من شنیدم فرودگاهی که ما انجا به دبی وارد شدیم فرودگاه اصلی دبی نیست و فرودگاه اصلی بزرگتر و مدرنتر است ولی فرودگاه اصفهان از نظر عاطفی بیشترمفهوم فرودگاه را دارد! افرادی را می بینی که از دور چشمشان به کسی می افتد که از هواپیما پیاده می شود وهنوز او را به اغوش نکشیده بغضشان می ترکد چون شاید عزیزی است که سالها ندیده اند و بلعکس افرادی را می بینی که انقدر در اغوش هم اشک می ریزند تا لباسهایشان خیس شود و بعد یکی می رود و دیگری می ماند ومی دانند بعد از این جدایی  ممکن است تا سالها و حتی تا هیچ وقت همدیگررا نبینند...گویی فرودگاه برای بعضی ها اخر دنیاست...

ولی فرودگاه دبی این خبرها نیست! بسیار شلوغ و پرجنب و جوش چون اغلب توریست و گردشگرند و البته بسیار دیدنی!... صفهای بلندی جلوی باجه های کنترل گذرنامه تشکیل شده که شما همه جور ادمی انجا می بینی مثلا مردی هیکلمند و سیاه پوست دیدم که الله اکبر!...سرتاسر عمرم ادم به این سیاهی ندیده بودم! سیاه سیاه! که تازه عرق هم کرده بود و انقدر صورت و کله تاسش برق می زد که فکر می کردی به سرو صورت یه واکس حسابی زده! و در عوض باربی های بلوند و لاغر اروپایی با یک مترهشتاد نود سانت قد!...البته بنده قصد فضولی در نظام خلقت را ندارم ولی فلسفه اینکه یک زن باید اینقدر دراز! افریده شود را متوجه نشدم! والبته بسیاری از خانمهای مسافری را که با ما محجبه سوار هواپیما شدند در دبی دیگرمحجبه نبودند شاید فقط مادرم و خانم جوان دیگری که در هتل ما بود و با شوهرش امده بود وقتی ازادی باشد شما چهره واقعی ادمها را بهتر می بینی...

راستش در صف کنترل کمی اضطراب داشتم چون با اتفاقات اخیر منطقه بالاخره نگران بودم که ممکن است مزاحمتی بوجود بیاورند بخصوص اینکه دیدم یکی از زنان نگهبان پلاستیک داروهای یکی از مسافران را روی میز ریخته و خیلی دقیق چک می کرد و شنیده بودم که انها حتی به استامینوفن کدئینه هم گیر می دهند! و بالاخره پدر و مادر ما هم سنی ازشان گذشته و هر کدام داروهایی با خودشان داشتند که شاید بین انها مسکن هم بوده باشد ولی برخوردها کاملا مودبانه و خوب بود بخصوص برای من! به جلو میز مامور که رسیدم پاسپورتم راگذاشتم روی میزش او هم پاسپورت را باز کرد و لبخندی زد و گفت: from esfahan؟من هم گفتم:yas! او هم ناگهان گفت:صلوات! و بعد هم خودش گفت:الهم صلی و صله! و من هم با خنده گفتم:الهم صلی علی محمد و ال محمد! و او هم با همان خنده گذرنامه ام را مهر زد و وارد دبی شدیم....ادامه دارد

نظرات 10 + ارسال نظر
رضوانه همدان دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 10:31

خب. . .
تا این جاش که خوب بود

samira tabriz جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 08:32

عاقووووو قسمت دوم کوووو؟ شصت بار سر زدم کارداشیم.

قسمت دوم اپ شد و تقدیم به شما دوست عزیز و همه دوستان دیگر

غزال پنج‌شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 23:28 http://yaldayeshab.blogsky.com

سلام مهرداد جان خوبی؟امروز به فکرم رسید آدرس بلاگتو توی بلگرای دیگه امتحان کنم شاید جای دیگه ای نوشته باشی که فکرم درست از آب اومدو دیدم توهم مثه من و خیلیهای دیگه کوچ کردی. بسی خوشحال شدم
به به پس سفرهای خارجه بوددین. سفرتون بخیر جناب همشهریه گل

سلام بر غزال خانم همشهری عزیز
خوشحالم که شما را مجددا اینجا می بینم و خاک بر سر بلاگفا که باعث شد ما برخی دوستان را گم کنیم!
خوشحالم که می توانم وبلاگ شما را مجددا بخوانم...

سو چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت 23:31 http://susan5951.persianblog.ir

سلام پس رفته بودین به بلادعرب اونم دبی خیلی خوب وزیباتوضیح دادین ماکه اگه تمکن مالی اینجورسفرهاروهم داشته باشیم نخواهیم رفت حاجی جووون فقط سفرهای مذهبی دوست دارن
خدامرگوووم دبی رفته بوده

انشاالله قسمت میشه شما هم از این سفرها برید هنوز فرصت زیاده...
والا ما خانوادگی دبی رفته بودیم هر وقت خدای ناکرده زبانم لال مجردی تایلند رفتیم! انوقت شما بگویید "خدا مرگووووم!"

زهره خاموش سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 13:43

سلام
رسیدن بخیر...بجهت آدرس جدید ممنون ومنزل نو مبارک

ممنون زهره خانم

افروز سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 10:17 http://darhamnevesht.blogsky.com/

سلام رسیدن بخیر و منزل نو مبارک

اوامرتون کاملا صحیح هست
البته دلار به درهم رو برخی 365 و بعضی وقتی ازشون درخواستِ چنج می کنید می گن اوکی ولی 360 حساب می کنیم!

صرافی های فرودگاه هم معمولا رِیت پایین تر رو می گیرن
و کلا بعد از چنج توی صرافی ها بهتره به دقت شمرده بشه
بعضی وقتا حواستون نباشه حسااابی می دوشن آدم رو!!!

خدارو شکر تست چشم رو از ایرانی ها برداشتن!
سالهای پیش حسِ بدی به آدم دست می داد تمام مردم رد می شدن و فقط ایرانی ها عکس از قرنیه داشتن
من حاضر بودم بمیرم بین جمعیت!!!

درود بر افروز خانم و ممنون از اینکه ادرس جدید را اعلام کردید
البته ایندفعه عکس قرنیه همگانی بود و از همه حتی اتباع مقیم خودشان هم عکس می گرفتند....

جیرجیرک سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 00:33

اووووپسسس
oh my god
من همچنان دارم خوشحالیه پیدا کردنتون رو مزه مزه میکنم.
راستی آیکونای بلاگ اسکای خیلی خوشگلن

ا
این هم چند ایکون برای اینکه گفتید از اینها خوشتون میاد!

samira tabriz دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 22:22

خوش به حالت انشالله سفر دور دنیا برى. منم به یه کوجولو سفر به ماه راضیم

از انجا که توقعتان از سفر بسیار محدود و همراه با قناعت است! برای شما سفر به مریخ ارزو می کنم!
شاد باشد...

ساکت دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 10:16

سلام.خوندن سفرنامه های شما واقعاً لذت بخشه. نگاه جالبی به جزئیات دارید. من ترجیح میدم اول کل ایران رو بگردم، ولی خوشحال میشم از طریق این سفرنامه دبی رو بگردم. امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید

البته دیدن ایران که خیلی خوبه و سفر به خارج بسیار اموزنده تر است
ممنون دوست عزیز از لطفتان....

مریمی دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 09:23

Yes.

بعله!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.