داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

علیرضا خان و پینوکیو!


مدتی بود این علیرضا خان ما بشدت تو خودش فرو رفته بود...

 

مدتی بود که این علیرضا خان ما بشدت تو خودش فرو رفته بود با کسی حرف نمی زد غذا نمی خورد حتی سراغ چندانی از بلاگفا هم نمی گرفت! کسی مشکلش را نمی دانست ولی از شما چه پنهان مدتی بود که احساس حقارت می کرد! روزنامه ها را می خواند در تلویزیون اخبار را دنبال می کرد توی تاکسی از مردم چیزهایی می شنید گاها با چشمانش چیزهایی می دید با خودش می گفت این همه کار دارد توی این مملکت انجام می شود کارهایی بزرگ! و بعضا بسیار بزرگ! ولی او در این کارهای بزرگ سهمی نداشت احساس نوعی بیعرضگی شدید می کرد چرا او نباید مثل بقیه بتواند کارهای بزرگ انجام دهد مثلا یک نمونه اش همین اتفاقات اخر فصل لیگ فوتبال!... ببینید چقدر کار بزرگی انجام شد! اینکه بتوانی صدها هزار جوان را به اوج ببری و بعد از ده دقیقه انها را از اوج به زمین بکوبی واقعا کار بزرگ و تحسین برانگیزی است و کار هرکسی نیست! و بعد هم بین این میلیونها جوان مملکت دعوا راه بیندازی! تبریزیها را با اصفهانی ها دشمن کنی اصفهانی ها را با تهرانی ها استقلالیها را با پرسپولیسیها! پرسپولیسیها را با....به دنیای مجازی نگاه کنید ببینید چگونه هزاران نفر از جوانان این مملکت برای یک بازی چگونه به همدیگر فحش می دهندخوب این کارها خیلی کارهای بزرگی است! باور کنید این همه کار را حتی استکبار هم نمی توانست به این راحتی هاانجام دهد! و یا در مثالی دیگر سرعت دانلود اینترنت در کشور ما رده صدو چهل و هفتم جهان است!(خبرگزاری مهر) با این حال وزیر ارتباطات به مجلس احضار می شود و برای توسعه پهنای باند اینترنت بدون پیوست فرهنگی! از مجلس کارت زرد می گیرد! خوب اینها چیزهایی نیست که شما بتوانید در بسیاری از جاهای دنیا ببینید!....خلاصه این اتفاقات را می دید و عقده "خود بیعرضه بینی مفرط" داشت خفه اش می کرد!

یک شب خوابی دید! ظاهرا در خواب چیزی به او الهام شد و یا اینکه شخصی به خوابش امد و چیزی به او گفت(دقیقش را ما نمی دانیم!) با دیدن ان خواب راستین! نیمه های شب از خواب پرید و فریاد کشید" یافتم!" رفت سر یخچال و یک لیوان اب هویج زد به بدن! و رفت و نشست پشت میزش و دست به کار شد و تا صبح طرح ان کار بزرگی را که در ذهنش شکل گرفته بود را طراحی کرد و فردا صبح به دفترش رفت و ان کار را عملی کرد!....

کاری کرد کارستان! یعنی اینطور بگویم که پوز همه را زد! این علیرضا خان سایتی داشت که یک عده ادم بیکار چیزهایی در ان می نوشتند و عده ای هم با خواندن ان اراجیف! خودشان را سرگرم می کردند او هم ناگهان برای دوروز ان سایت را مسدود کرد! و بعد هم برای اینکه همه بدانند و به همه ثابت شود که این کار خیلی بزرگ است و کسی انرا دستکم نگیرد چندین هفته مرتب ان دو روز را تمدید کرد و ان هزاران نویسنده بیکار! و ان صدها هزار خواننده مشتاق را بشدت مچل کرد! تا همه بدانند زور او از همه بیشتر است ودر انجام کارهای بزرگ او کاملا بی رقیب است!

البته حالا که کار به اینجا رسیده شاید عده ای دارند به او فحش می دهند که چرا او یک چنین کاری با صدها هزار نفر ادمی که به او اعتماد کردند و خانه مجازیشان را در زمین او ساختند انجام داد ولی من می گویم او شایسته دشنام و حتی انتقاد هم نیست! چون نمی شود فقط به پینوکیو خرده گرفت که چرا گاهی اوقات دماغش دراز می شود! چون دراز شدن های این چنینی! باز هم در طبیعت قابل شناسایی است منتها شاید با قوانین علی متفاوت و انگیزه هایی پنهان و یواشکی! ولی اینکه چرا پینوکیو بیشتر معروف شده بخاطر این است که پینوکیو مانند بسیاری از مطالب و داستانهایی که در برخی کتابهای قدیمی نوشته شده برای فریب ادمها است برای اینکه عده ای سوار عده ای دیگر بشوند و افسارشان را در دست بگیرند و بطور مشخص بزرگترها داستان پینوکیو را شبها برای بچه هایشان تعریف می کنند تا انها از دروغ بترسند نه اینکه درغگویی لزوما عمل ناپسندی است! بلکه به این علت که دروغگویی بچه ها ممکن است دردسرهایی برای بزرگترها ایجاد کند! مثلا وقتی شما از بچه شش ساله ات می پرسی که چرا رختخوابش را خیس کرده او هم سعی می کند طفره برود که من نبودم و اقا گرگه از توی کتاب قصه بیرون امد و رختخوابم را به گند کشید و برگشت توی کتاب سر جایش! و شما هم او را می ترسانی و می گویی:بگو چرا به جای دستشویی در تختت جیش کرده ای و اگر دروغ بگویی مثل پینوکیو دماغت دراز می شود! و یا اینکه وقتی ناگهان درب اتاق بچه ها را باز می کنی و می بینی پسر هفت ساله ات مشغول دکتر بازی ان هم به شکل پیشرفته! با دختر همسایه است! نگران می شوی و می خواهی بفهمی که تا چه حد در کارشان پیشرفت داشته اند! با عصبانیت از پسرت می پرسی داشتید چکار می کردید! که از انجا که پسرها معمولا سعی می کنند در اینگونه مسائل فضول ها را بپیچانند! او هم می گوید داشتم به زهره امپول می زدم! فقط همین! شما هم با خودت می گویی اینکه فقط خواسته ای نقش یک پرستار را بازی کنی خیلی نگران کننده نیست ولی از ان ترس داری که پسرت خواسته باشد نقش یک ماما و یا احیانا نقش یک متخصص زنان و زایمان را بازی کند! برای همین با لحنی محکم و عتاب الود! به پسرت می گویی:راستشو بگو! اگه دروغ بگی دماغت دراز میشه انقدر که میره تو لونه عنکبوت گوشه سقف و اون عنکبوت هم دماغتو نیش میزنه تا دیگه دروغ گفتن یادت بره!....

ولی خودت می دانی که کسی با دروغ گویی دماغش دراز نمی شود! چون نه تنها خودت بارها خیلی راحت دروغ گفته ای و هیچ اتفاقی هم نیفتاده بلکه چه بسیار ادمهای خیلی خوب! و خیلی موجهی که در روز روشن دروغ می گویند ان هم چه دروغهایی! و نه تنها دماغشان بلکه اساسا هیچ جای دیگرشان هم دراز نمی شود!(لااقل به علت دروغگویی!).....این بود داستان پرماجرای علیرضاخان و پینوکیو!...

نظرات 14 + ارسال نظر
آبانی یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 04:28

من که خودمو بکشم نمیفهمم چیکار کرده این علیرضا خان,اخه تازه فهمیدم که علیرضا پاس نمیده چون دربازه بانه!!

شما قرار بود داستان دختر همسایه تون نرگس فکر کنم بود رو بنویسنااا!خیلی مشتاقیم!!

والا اینقدر مطلب برای نوشتن تو ذهنم هست که یواش یواش دارم قاطی می کنم!

مامان آرتین شنبه 6 تیر 1394 ساعت 23:32

چه جالب همه پیداتون کردن :)))) احتمالا اگه تو وبلاگ قبلی اعلام نمیکردین تا آخر عمرم به همون سر میزدم و با خودم میگفتم آخه چی شد یهویی تعطیل شد:)))

وای! یعنی به فکرتون نمی رسید تو گوگل سرچ کنید!؟
در هر حال از دیدن دوست بسیار خوبی مثل شما خوشحالم

مریم شنبه 6 تیر 1394 ساعت 17:11

سلام. چه خوب شد که پیداتون کردم هروقت به وبلاگ قبلی تون مراجعه میکردم به دربسته میخوردم .
منتظر مطالب خوبتون هستیم.

من هم از پیداکردن دوستان خوبی مثل شما خوشحالم
ممنون مریم خانم

آبانی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 14:54

ای اقا مهرداااد دور از چشم ما می نوشتین؟؟!

حالا خوبه وبلاگ شما رو پنچر کردن مال من که پنچر بود کلا حذفش کردن!!

حالا باید یه روز از صبح تا شب بشینم پستاتونو بخونم,واای بر عقب موندگان!!

سلام بر دوست عزیز
من هم خوشحالم دوستان خوبی مثل شما را پیدا می کنم
وای بر مفقود شدگان!

عطیه چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 09:13

این مملکت هییییییییییییچ وقت درست نمیشه از اون گذشته، این تواناییهایی که گفتید فقط در ایران یافت میشه و لاغیر

بنده هم مثل شما معتقدم توانایی ما در گند زدن تحسین برانگیزه!

جیرجیرک سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 00:28

ای دا دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 10:42 http://simplyordinary.mihanblog.com

جالب نوشته بودین، خوشمان آمد :)

ممنون ایدا خانم از لطف شما

samira tabriz یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 19:49

أخ جووووون یافتیمت، در مورد علیرضا خان کااااملا موافقم. خعلى باحال بود. عالى

ممنون سمیرا خانم
ما هم از دیدار مجدد دوستان خوشحال می شویم

سو یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 14:20 http://http://susan5951.persianblog.ir/

متن جالبی بودبه دل نشست

ممنون از لطفت بخصوص بخاطر اینکه زحمت کشیدی و در وبلاگت ادرس اینجا را گذاشتی

حریر شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 21:42

هوراااا بالاخره پیداتون کردم آقا مهردادیعنی همه ی بلاگرایی که میشناختم کوچ کردن اینجا....حدس زدم شمام اینجا باشین!به هر حال!خوشحالم که بازم پیداتون کردم

من هم از اینکه دوستان خوبم را پیدا می کنم خوشحالم
ممنون از لطفت دوست خوبم

سلام. خیلی خیلی خوشحالم که دوباره پیداتون کردم. امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید. منتظر پست های دوست داشتنی تون هستم.

درود بر شما
من هم از دیدار مجدد دوستان خوشحال می شوم
ممنون دوست خوبم

مانیا شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 17:49

سلام
به به پس بالاخره امدین
بازم منتظر خاطره های زیباتون هستیم
تند تند تعریف کنین

درود بر شما
البته تند تند تعریف خواهیم کرد تا انجاییکه نفسمون نگیره!
ممنون دوست عزیز از لطف شما

مریمی شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 00:35 http://وبلاگمو بادبرد.blogfa.com

چقدر عصبانی.

درسته!

مریم جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 18:38 http://freeassociation.persianblog.ir

سلام
چه خوب که دوباره مینویسید خیلیا بی خیالش شدن
وقتی ورد پرس فیلتر میشه خب بلاگفا هم خودشو داخل آدم حساب میکنه آب که سربالا بره ...

درود بر شما
والا بلاگفا داخل ادم بود! منتها یهو خراب شد!
ممنون از لطف شما دوست عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.